ابوالحسن خرقانی شبی نماز می کرد. آوازی شنید از خالق که "هان ! ابوالحسن ! خواهی که انچه از تو میدانم با خلق بگویم تا رسوا شوی و سنگسارت کنند ؟". شیخ گفت: "ای بار خدایا! خواهی تا آنچه از رحمته تو میدانم و از کرم تو میبینم با خلق بگویم تا هیچ کس سجود نکند ؟"
آوازی از خالق شنید که: "نه از تو این گفتن سزاست و نه از من".